خاطرات بارداری: از آغاز تا پایان (با الهام از نی نی سایت!)
سلام به همه مامانهای حال و آینده! امروز میخوام یه سفر کوتاه به دنیای بارداری داشته باشیم و از تجربیات مختلفی که تو نی نی سایت خوندم و شنیدم، خلاصه ای براتون بنویسم. این 22 مورد، چکیدهای از روزهای پر فراز و نشیب، شیرین و گاهی سخت بارداریه. با من همراه باشید:
سه ماهه اول:
- ✔تهوع و ویار صبحگاهی: از صبح تا شب، هیچ چیز قابل پیش بینی نیست!
- ✔خستگی مفرط: انگار باتریهاتون خالی شده و نیاز به شارژ مداوم دارید.
- ✔تغییرات خلق و خو: یه لحظه شاد، یه لحظه غمگین، یه لحظه عصبی. . . هورمونها دست به کار شدن!
- ✔حساسیت به بو: یه بوی ساده میتونه حالتون رو بد کنه.
- ✔افزایش دفعات ادرار: مهمون جدید داره جا باز میکنه!

سه ماهه دوم:
- ✔حرکات جنین: اولین تکونهای کوچولو، یه حس وصف نشدنی!
- ✔افزایش اشتها: دیگه کم کم باید دو برابر غذا بخورید! (البته سالم!)
- ✔سوزش معده: اسید معده داره میاد بالا!
- ✔گرفتگی عضلات پا: مخصوصا شبها، یه درد آزاردهنده.
- ✔تیرگی پوست: خط تیره روی شکم و لکههای تیره روی صورت (ملاسما).
سه ماهه سوم:
- ✔تنگی نفس: جنین داره بزرگتر میشه و فضا رو تنگ میکنه.
- ✔ورم دست و پا: تجمع مایعات در بدن.
- ✔کمردرد: وزن اضافه داره فشار میاره.
- ✔بیخوابی: پیدا کردن یه پوزیشن راحت برای خوابیدن خیلی سخته.
- ✔انقباضات براکستون هیکس: انقباضات کاذب رحمی که برای زایمان آمادهتون میکنه.
سایر تجربیات:
- ✔تغییرات پوست و مو: بعضیها پوستشون شفاف میشه، بعضیها دچار جوش میشن. موها هم ممکنه پرپشتتر یا کمپشتتر بشن.
- ✔یبوست: به خاطر تغییرات هورمونی و فشار جنین.
- ✔هموروئید: متاسفانه یه عارضه شایع در بارداری.
- ✔ترشحات واژن: افزایش ترشحات واژن طبیعیه، اما در صورت تغییر رنگ یا بو باید به پزشک مراجعه کرد.
- ✔استرس و اضطراب: نگرانی در مورد سلامتی جنین و زایمان طبیعیه.
- ✔خرید سیسمونی: یه تفریح شیرین و پرهزینه!
- ✔کلاسهای آمادگی زایمان: آموزشهای مفید برای زایمان راحتتر.
خاطرات بارداری: سفری پر فراز و نشیب از نگاه نی نی سایت
اینها فقط یه گوشهای از خاطرات و تجربیات بارداری بود. امیدوارم برای مامانهای آینده مفید باشه.
1. شوک اولیه و بی بی چک
دیدن دو خط روی بی بی چک، یه شوک بزرگ بود! هم خوشحال بودم و هم ترسیده. انگار یه مسئولیت بزرگ روی دوشم گذاشته بودن. یادمه دستام میلرزید وقتی نتیجه رو دیدم. یه حس عجیبی بود، مخلوطی از هیجان و استرس. تا چند روز همش بی بی چک میخریدم و تست میکردم تا مطمئن شم اشتباه نشده. همسرم هم اولش شوکه شد ولی بعدش کلی خوشحال شد و بغلم کرد. این لحظه رو هیچ وقت فراموش نمیکنم. حس میکردم یه موجود کوچولو داره تو وجودم شکل میگیره. انگار وارد یه دنیای جدید شده بودم.
2. ویار صبحگاهی و تهوع
ویار صبحگاهی بدترین قسمت بارداری بود. حالت تهوع وحشتناک، مخصوصا صبحها. حتی بوی غذا هم اذیتم میکرد. نمیتونستم هیچ چیزی بخورم. به شدت لاغر شده بودم و انرژی نداشتم. دکتر بهم قرص داد ولی خیلی تاثیر نداشت. تنها چیزی که میتونستم بخورم لیمو ترش بود. این دوران خیلی سخت گذشت. حتی از خونه بیرون رفتن هم برام عذاب آور بود.
3. هوس های عجیب و غریب
یهو هوس یه چیزایی میکردم که اصلا فکرش رو هم نمیکردم. مثلا خیارشور با بستنی!شوهرم بیچاره هر چی میگفتم سریع برام میخرید. یه بار نصف شب هوس انبه کردم، بیچاره رفت کلی گشت تا پیدا کرد. گاهی هوس یه غذایی میکردم که اصلا بلد نبودم درست کنم. همه میگفتن هوسهای بارداری عادیه ولی خودم خیلی خجالت میکشیدم. ولی خب دست خودم نبود، یه دفعه هوس میکردم!خداروشکر شوهرم خیلی صبور بود و هوامو داشت.
4. آزمایش ها و سونوگرافی ها
آزمایشها و سونوگرافیها خیلی استرسزا بود. همش نگران بودم که یه وقت مشکلی نباشه. لحظه دیدن جنین تو سونوگرافی خیلی قشنگ بود. حس عجیبی بود. ضربان قلبش رو که شنیدم، اشکم دراومد. هر بار که میرفتم سونوگرافی کلی سوال از دکتر میپرسیدم. میخواستم بدونم همه چیز خوبه و بچه سالمه. دکتر هم خیلی صبورانه به سوالاتم جواب میداد. بعد از هر سونوگرافی یه نفس راحت میکشیدم.
5. تغییرات بدنی
تغییرات بدنی خیلی زیاد بود. شکمم روز به روز بزرگتر میشد. پاهام ورم کرده بود و کمرم درد میکرد. لباسهام دیگه اندازهام نبود و مجبور شدم لباس بارداری بخرم. ولی با همه اینا، از اینکه شکمم بزرگ میشد خوشحال بودم. حس میکردم دارم یه موجود کوچولو رو بزرگ میکنم. تغییرات هورمونی هم تاثیر زیادی روی پوستم گذاشته بود. ولی مهمترین چیز این بود که بچه سالم باشه.
6. حرکات جنین
اولین حرکات جنین یه حس خیلی قشنگ بود. یه حس غیرقابل وصف. انگار یه پروانه کوچولو داشت تو دلم پرواز میکرد. وقتی دستمو روی شکمم میذاشتم، حسش میکردم. باهاش حرف میزدم و براش قصه میگفتم. هر روز بیشتر عاشقش میشدم. شوهرم هم وقتی دستش رو روی شکمم میذاشت، ذوق میکرد. این حرکات کوچولو خیلی انرژی مثبت بهم میداد.
7. نگرانی های دوران بارداری
نگرانیهای دوران بارداری تمومی نداشت. همش نگران سلامتی بچه بودم. میترسیدم یه وقت اتفاقی بیفته. کلی مطلب در مورد بارداری و زایمان میخوندم. با مامانم و دوستام که تجربه بارداری داشتن حرف میزدم. سعی میکردم استرسم رو کنترل کنم ولی خیلی سخت بود. به خودم میگفتم باید قوی باشم و به خدا توکل کنم. این نگرانیها تا روز زایمان باهام بود.
8. خرید سیسمونی
خرید سیسمونی خیلی لذتبخش بود. کلی لباسهای کوچولو و اسباب بازیهای رنگارنگ خریدم. اتاق بچه رو با وسواس خاصی چیدم. دوست داشتم همه چیز برای بچه ام بهترین باشه. البته خرید سیسمونی خیلی هم گرون بود. ولی خب ارزشش رو داشت. با شوهرم کلی در مورد اسم بچه صحبت کردیم. بالاخره یه اسم قشنگ انتخاب کردیم.
9. کلاس های آمادگی برای زایمان
کلاسهای آمادگی برای زایمان خیلی مفید بود. کلی اطلاعات در مورد زایمان طبیعی و سزارین یاد گرفتم. تمرینات تنفسی رو یاد گرفتم. با خانمهای دیگه که باردار بودن آشنا شدم. مربی کلاس خیلی مهربون و صبور بود. به سوالات همه با حوصله جواب میداد. این کلاسها خیلی بهم کمک کرد تا برای زایمان آماده بشم. استرسم کمتر شده بود.
10. ماه آخر بارداری
ماه آخر بارداری خیلی سخت بود. شکمم خیلی بزرگ شده بود و به سختی راه میرفتم. خوابیدن هم برام سخت شده بود. همش منتظر بودم که دردم شروع بشه. استرسم خیلی زیاد شده بود. چند بار رفتم بیمارستان ولی درد زایمان نبود. دیگه خسته شده بودم و فقط میخواستم زودتر زایمان کنم. روزها خیلی کند میگذشت.
11. شروع درد زایمان
شروع درد زایمان یه حس عجیبی بود. هم دردناک بود و هم هیجان انگیز. اولش دردها خفیف بود ولی به مرور زمان بیشتر شد. با شوهرم رفتیم بیمارستان. پرستارها خیلی مهربون بودن و بهم آرامش میدادن. سعی میکردم تمرینات تنفسی رو انجام بدم. دردها خیلی شدید بود ولی تحمل میکردم. میدونستم که به زودی بچهام رو میبینم.
12. زایمان طبیعی
زایمان طبیعی خیلی سخت بود ولی حس خیلی خوبی داشت. تمام تلاشم را کردم. لحظه به دنیا اومدن بچهام، بهترین لحظه زندگیام بود. وقتی صداش رو شنیدم، اشکم دراومد. بچهام رو بغل کردم و بوسیدمش. یه حس غیرقابل وصفی داشتم. شوهرم هم خیلی خوشحال بود و گریه میکرد. همه دردها یادم رفت.
13. دوران شیردهی
دوران شیردهی چالشهای خاص خودش رو داشت. اولش شیرم کم بود و بچه گرسنه میموند. نوک سینههام زخم شده بود و خیلی درد میکرد. ولی با کمک مشاور شیردهی تونستم مشکلاتم رو حل کنم. شیر دادن به بچهام خیلی لذتبخش بود. یه حس نزدیکی و صمیمیت بین من و بچهام ایجاد میکرد. تمام تلاشم رو میکردم که بهترین غذا رو به بچهام بدم. این دوران با تمام سختیهاش، خیلی قشنگ بود.
14. کم خوابی ها
کمخوابیها بعد از زایمان خیلی عذاب آور بود. بچه هر دو ساعت بیدار میشد و شیر میخواست. شبها نمیتونستم درست بخوابم. خیلی خسته بودم و انرژی نداشتم. شوهرم هم خیلی کمکم میکرد و شبها بیدار میشد. ولی با همه اینا، وقتی به چهره معصوم بچهام نگاه میکردم، خستگیهام یادم میرفت. میدونستم که این دوران هم میگذره. سعی میکردم در طول روز استراحت کنم.
15. افسردگی بعد از زایمان
افسردگی بعد از زایمان خیلی شایع هست. من هم یه مدت دچارش شدم. احساس غم و ناامیدی میکردم. دیگه مثل قبل خوشحال نبودم. با شوهرم و خانوادم صحبت کردم و ازشون کمک خواستم. پیش یه روانشناس رفتم و باهاش صحبت کردم. کم کم حالم بهتر شد. فهمیدم که تنها نیستم و خیلی از مادرا این مشکل رو دارن.
16. مشکلات پوشک و تعویض
تعویض پوشک و تمیز کردن بچه اوایلش سخت بود. اصلا بلد نبودم. بچه خیلی گریه میکرد و اذیت میشد. ولی کم کم یاد گرفتم. پوست بچه خیلی حساس بود و زود قرمز میشد. از کرمهای مخصوص استفاده میکردم. سعی میکردم همیشه بچه رو تمیز نگه دارم. دیگه تعویض پوشک برام یه کار عادی شده بود.
17. حمام کردن نوزاد
حمام کردن نوزاد خیلی ترسناک بود. میترسیدم یه وقت بچهام از دستم لیز بخوره. با کمک مامانم اولین بار بچهام رو حموم کردم. آب باید ولرم باشه و خیلی داغ نباشه. از شامپو و صابون مخصوص نوزاد استفاده میکردم. بچه تو آب خیلی خوشحال بود و آب بازی میکرد. بعد از حموم خیلی خوب میخوابید. دیگه خودم به تنهایی میتونستم بچهام رو حموم کنم.
18. واکسن ها
واکسنهای نوزادی خیلی استرسزا بود. بچهام موقع واکسن زدن خیلی گریه میکرد. بعد از واکسن تب میکرد و بیقرار بود. بهش استامینوفن میدادم. دلدرد هم داشت. سعی میکردم آرومش کنم. میدونستم که واکسن زدن برای سلامتیش مهمه. همیشه بعد از واکسن بغلش میکردم و نوازشش میکردم.
19. دل درد نوزاد
دل درد نوزاد خیلی اذیت کننده بود. بچه مدام گریه میکرد و خودشو جمع میکرد. بهش قطره کولیک میدادم. ماساژ شکمش هم کمک میکرد. سعی میکردم غذاهایی که دل درد رو تشدید میکنه نخورم. بغلش میکردم و راهش میبردم. این دوران هم با صبر و حوصله گذشت. وقتی دل دردش خوب میشد، خیلی خوشحال میشدم.
20. دندان درآوردن
دندان درآوردن هم یه مرحله سخت دیگه بود. لثههای بچه متورم شده بود و درد میکرد. بیقرار بود و مدام گریه میکرد. بهش دندانگیر میدادم. لثههاش رو با ژل مخصوص ماساژ میدادم. تب هم داشت. سعی میکردم باهاش بازی کنم تا حواسش پرت بشه. وقتی اولین دندونش دراومد، خیلی خوشحال شدم.
21. خوابیدن نوزاد
خوابیدن نوزاد یه چالش بزرگ بود. نمیدونستم چطوری باید بخوابونمش. بعضی وقتها ساعتها بیدار بود و گریه میکرد. سعی میکردم یه روتین خواب براش درست کنم. قبل از خواب حمومش میکردم و براش لالایی میخوندم. اتاقش رو تاریک میکردم. کم کم یاد گرفت که شبها بخوابه. خواب نوزاد خیلی مهمه برای رشدش.
22. اولین لبخند
خاطرات بارداری من: سفری نه ماهه از نی نی سایت تا واقعیت
اولین لبخند بچهام بهترین هدیه دنیا بود. وقتی نگاهم کرد و لبخند زد، تمام خستگیهام یادم رفت. قلبم پر از عشق شد. اون لحظه رو با هیچ چیز تو دنیا عوض نمیکردم. میفهمیدم که همه سختیها ارزشش رو داشته. عاشقانه نگاش کردم. دیگه میدونستم که زندگیام برای همیشه تغییر کرده. بزرگترین خوشبختی دنیا رو حس کردم.
1. تست مثبت و شوک اولیه
لحظه ای که تست بارداری مثبت شد، هم خوشحال بودم هم شوکه. انگار یه اتفاق بزرگ تو زندگیم افتاده بود و هنوز نمیتونستم باورش کنم. اولین کاری که کردم رفتم نی نی سایت و دنبال تاپیک های مشابه گشتم. همه اش استرس داشتم که نکنه تست اشتباه شده باشه. چند روز بعد دوباره تست زدم و باز هم مثبت شد. کم کم داشتم باور میکردم. تو نی نی سایت خیلی ها از بی بی چک های نامعتبر گفته بودن و من همش نگران بودم. ولی خب، خوشحالی هم ته دلم بود. شوهرم خیلی خوشحال شد و گفت قراره پدر بشه!خلاصه یه دریای از حس های متفاوت!بعدش رفتم دکتر و ازمایش خون دادم که دیگه خیالم راحت بشه.
2. ویارهای عجیب و غریب
وای از ویار! اوایلش فکر میکردم یه کم حالت تهوعه و تموم میشه، ولی اشتباه میکردم. بدترین قسمت بارداری برای من ویار بود. به بوی غذا حساس شده بودم، دلم چیزهای عجیب و غریب میخواست، مثلاً خیارشور با بستنی!تو نی نی سایت یه عالمه راهکار برای کم کردن ویار پیدا کردم، زنجبیل، لیمو، بیسکویت ترد. بعضی وقتا هم فقط دلم میخواست بخوابم و هیچ کاری نکنم. شوهرم خیلی کمک میکرد و هر چی دلم میخواست برام می خرید. مامانم می گفت ویار نشونه پسره!ولی اصلا به این چیزا اعتقاد نداشتم.
3. سونوگرافی و شنیدن صدای قلب
اولین سونوگرافی خیلی هیجان انگیز بود. دیدن یه موجود کوچولو تو شکمم و شنیدن صدای قلبش باورنکردنی بود. دکتر گفت همه چیز خوبه و قلب جنین منظم میزنه. تو نی نی سایت خیلی ها از سونوگرافی های غیرضروری انتقاد میکردن، ولی من دلم میخواست خیالم راحت بشه. بعد از سونوگرافی کلی عکس از جنین گرفتم و به همه نشون دادم. شوهرم همش می گفت شبیه خودمه!منم می گفتم نه، شبیه منه!خلاصه کلی با هم شوخی می کردیم.
4. تعیین جنسیت و سورپرایز!
وقتی فهمیدیم جنسیت بچه چیه، خیلی خوشحال شدیم. یه دختر کوچولو! همیشه دلم دختر میخواست. یه جشن کوچیک گرفتیم و به همه خبر دادیم. تو نی نی سایت خیلی ها از روش های تعیین جنسیت قبل از بارداری صحبت میکردن، ولی من هیچ کدوم رو امتحان نکردم. برام مهم نبود چی باشه، فقط سالم باشه. ولی وقتی فهمیدیم دختره، خیلی ذوق کردیم. شوهرم می گفت قراره بابای یه پرنسس باشه!منم کلی لباس دخترونه خوشگل براش خریدم.
5. حرکات جنین و حس مادری
اولین باری که حرکات جنین رو حس کردم، یه حس عجیب و غریب بود. انگار یه پروانه تو دلم بال بال میزنه. کم کم حرکاتش قوی تر شد و میتونستم تشخیص بدم کی خوابه و کی بیداره. تو نی نی سایت خیلی ها از تجربه های مشابه نوشته بودن و من حس میکردم تنها نیستم. باهاش حرف میزدم و براش قصه میخوندم. شوهرم هم دستشو میذاشت رو شکمم تا حرکاتش رو حس کنه. یه ارتباط قوی بین من و دخترم شکل گرفته بود. حس مادری کم کم داشت تو وجودم جوونه میزد.
6. تورم و کمردرد
با بزرگ شدن شکمم، تورم و کمردرد هم شروع شد. راه رفتن برام سخت شده بود. از کرم های ضد ترک استفاده میکردم تا پوستم آسیب نبینه. تو نی نی سایت خیلی ها از روغن های طبیعی برای جلوگیری از ترک استفاده میکردن. شوهرم پاهامو ماساژ میداد تا دردم آروم بشه. شب ها به سختی میخوابیدم. بالاخره مجبور شدم یه بالش بارداری بخرم. اون بالش خیلی کمکم کرد.
7. کلاس های آمادگی زایمان
تو کلاس های آمادگی زایمان شرکت کردم و کلی چیز جدید یاد گرفتم. تنفس صحیح، تکنیک های کاهش درد و مراقبت از نوزاد. با ماماهای مهربون آشنا شدم و تونستم سوالاتمو ازشون بپرسم. تو نی نی سایت خیلی ها از تجربه هاشون تو کلاس های آمادگی زایمان نوشته بودن. همسرم هم باهام میومد و خیلی حمایت میکرد. تمرین های ورزشی رو هم تو خونه انجام میدادیم. احساس میکردم برای زایمان آماده تر شدم. دیگه از زایمان نمیترسیدم.
8. خرید سیسمونی
خرید سیسمونی یکی از لذت بخش ترین قسمت های بارداری بود. کلی لباس های کوچولو و وسایل رنگارنگ. با شوهرم رفتیم بازار و همه چیز رو با دقت انتخاب کردیم. تو نی نی سایت لیست کاملی از وسایل ضروری سیسمونی پیدا کردم. بعضی از وسایل رو دست دوم خریدیم تا صرفه جویی بشه. اتاق دخترم رو با وسایل خوشگل تزیین کردیم. همه چیز آماده بود برای اومدنش. حس خوبی داشتم.
9. هفته های آخر و استرس زایمان
هفته های آخر بارداری خیلی سخت بود. شکمم خیلی بزرگ شده بود و حرکت کردن برام مشکل بود. استرس زایمان هم داشتم. همش فکر میکردم کی دردام شروع میشه و چجوری باید به بیمارستان برم. تو نی نی سایت خیلی ها از تجربه های زایمانشون نوشته بودن و من سعی میکردم آروم باشم. با شوهرم یه برنامه ریزی دقیق برای روز زایمان کردیم. وسایل مورد نیاز رو تو یه ساک آماده گذاشتیم. منتظر لحظه موعود بودیم. فقط میخواستم زودتر دخترم رو بغل کنم.
10. شروع دردها و بیمارستان
دردها شروع شد! اولش خفیف بود، ولی کم کم شدیدتر شد. به شوهرم گفتم و اون سریع منو به بیمارستان رسوند. تو بیمارستان ماماهای مهربون ازم مراقبت کردن و بهم آرامش دادن. تو نی نی سایت خیلی ها از تجربه های زایمانشون تو بیمارستان های مختلف نوشته بودن. درد زایمان خیلی شدید بود، ولی سعی میکردم نفس عمیق بکشم و آروم باشم. شوهرم کنارم بود و بهم انرژی میداد. لحظه های سختی بود. ولی ارزشش رو داشت.
11. زایمان و اولین دیدار
بالاخره دخترم به دنیا اومد! وقتی برای اولین بار بغلش کردم، تمام دردها رو فراموش کردم. یه حس باورنکردنی بود. صورتش کوچولو و معصوم بود. خیلی دوستش داشتم. تو نی نی سایت خیلی ها از لحظه اولین دیدار با فرزندشون نوشته بودن و من حالا اون حس رو تجربه میکردم. شوهرم هم خیلی خوشحال بود و از دخترمون عکس میگرفت. یه خانواده شده بودیم. بهترین لحظه زندگیم بود. خداروشکر.
12. شیردهی و چالش های آن
شیردهی یکی از چالش های بزرگ بعد از زایمان بود. نوک سینه هام زخم شده بود و درد زیادی داشتم. از مشاور شیردهی کمک گرفتم و تونستم مشکلاتمو حل کنم. تو نی نی سایت خیلی ها از تجربه هاشون در مورد شیردهی نوشته بودن و راهکارهای مفیدی ارائه داده بودن. شیردهی یه ارتباط قوی بین من و دخترم ایجاد کرده بود. هر وقت بهش شیر میدادم، احساس خوشبختی میکردم. می دونستم که بهترین غذا رو بهش میدم. ارزش همه سختی ها رو داشت.
13. شب بیداری ها و خستگی
شب بیداری ها و خستگی بعد از زایمان خیلی زیاد بود. هر دو سه ساعت باید به دخترم شیر میدادم و دوباره میخوابوندمش. کم خوابی باعث شده بود خیلی عصبی بشم. تو نی نی سایت خیلی ها از تجربه های مشابه نوشته بودن و من میدونستم تنها نیستم. شوهرم تو شب بیداری ها کمکم میکرد و به دخترم پوشک میبست. کم کم به این وضعیت عادت کردم. وقتی دخترم میخندید، تمام خستگی هام یادم میرفت. عشق مادرانه خیلی قویه.
14. افسردگی بعد از زایمان
بعد از زایمان دچار افسردگی شدم. احساس میکردم نمیتونم از دخترم مراقبت کنم و مادر خوبی نیستم. با یه روانشناس صحبت کردم و اون بهم کمک کرد تا با این احساسات مقابله کنم. تو نی نی سایت خیلی ها از تجربه های افسردگی بعد از زایمان نوشته بودن و من فهمیدم که این یه مشکل شایعه. خانواده ام خیلی ازم حمایت کردن و بهم انگیزه دادن. کم کم حالم بهتر شد. یاد گرفتم که به خودم و توانایی هام اعتماد کنم. مادر شدن یه مسئولیت بزرگه.
15. واکسن ها و چکاپ های نوزاد
واکسن ها و چکاپ های نوزاد خیلی مهم بود. هر ماه دخترم رو پیش دکتر میبردم تا از سلامتیش مطمئن بشم. از واکسن زدن دخترم خیلی میترسیدم، ولی میدونستم که برای سلامتیش ضروریه. تو نی نی سایت خیلی ها از تجربه هاشون در مورد واکسن ها نوشته بودن. بعد از واکسن زدن دخترم رو بغل میکردم و بهش دلداری میدادم. خداروشکر تا حالا هیچ مشکلی نداشته. سلامتیش برام از همه چیز مهمتره. همیشه دعا میکنم سالم بمونه.
16. رشد و نمو نوزاد
دیدن رشد و نمو دخترم خیلی لذت بخش بود. هر روز یه چیز جدید یاد میگرفت. اول میخزید، بعد نشست، بعد هم راه رفت. وقتی اولین کلمه رو گفت، خیلی خوشحال شدم. گفت “مامان”!تو نی نی سایت خیلی ها از مراحل رشد و نمو نوزاد نوشته بودن. هر لحظه از بزرگ شدنش رو با تمام وجود حس میکنم. بهترین هدیه خداست. خدا حفظش کنه. عاشقشم.
17. غذاهای کمکی و آلرژی ها
وقتی دخترم شش ماهه شد، غذاهای کمکی رو شروع کردم. اول با فرنی و حریره بادام شروع کردم، بعد کم کم بهش سوپ و پوره دادم. متاسفانه دخترم به بعضی از غذاها آلرژی داشت، مثل تخم مرغ و شیر گاو. تو نی نی سایت خیلی ها از تجربه هاشون در مورد آلرژی های غذایی نوزاد نوشته بودن. با کمک دکتر تونستم رژیم غذایی مناسبی برای دخترم تنظیم کنم. حالا دیگه میدونم به چه چیزهایی حساسیت داره. سلامتیش برام از همه چیز مهمتره. سعی میکنم بهترین غذاها رو براش درست کنم.
18. دندان درآوردن و بی قراری
دندان درآوردن دخترم خیلی سخت بود. خیلی بی قرار بود و شب ها گریه میکرد. از ژل های مخصوص دندان استفاده میکردم تا دردش رو تسکین بدم. تو نی نی سایت خیلی ها از تجربه هاشون در مورد دندان درآوردن نوزاد نوشته بودن. بهش دندون گیر میدادم تا لثه هاشو بخارونه. این دوران هم بالاخره تموم شد. حالا دیگه چند تا دندون کوچولو داره. خیلی بامزه شده.
19. پوشک گرفتن و آموزش دستشویی
پوشک گرفتن دخترم یه چالش دیگه بود. اولش خیلی سخت بود، ولی کم کم یاد گرفت که خودش بره دستشویی. از تشویقی و جایزه استفاده میکردم تا انگیزه پیدا کنه. تو نی نی سایت خیلی ها از روش های مختلف برای آموزش دستشویی به بچه ها نوشته بودن. صبر و حوصله خیلی مهمه. بالاخره موفق شدیم. حالا دیگه مثل یه دختر بزرگ میره دستشویی. خیلی بهش افتخار میکنم.
20. مهدکودک و اجتماعی شدن
وقتی دخترم سه ساله شد، تصمیم گرفتیم بذاریمش مهدکودک. اولش خیلی نگران بودم، ولی دیدم که چقدر از بودن با بچه های دیگه لذت میبره. تو مهدکودک کلی چیز جدید یاد گرفت و اجتماعی تر شد. تو نی نی سایت خیلی ها از تجربه هاشون در مورد مهدکودک رفتن بچه ها نوشته بودن. خیالم راحت شد که داره تو یه محیط امن و شاد آموزش میبینه. دوستای زیادی پیدا کرده. خوشحالم که این تصمیم رو گرفتم.
21. تربیت و آموزش
تربیت و آموزش دخترم یه مسئولیت بزرگه. سعی میکنم بهش ارزش های درست رو یاد بدم و یه انسان خوب تحویل جامعه بدم. باهاش بازی میکنم، کتاب میخونم و به سوالاتش جواب میدم. تو نی نی سایت خیلی ها از روش های مختلف تربیتی صحبت میکنن. سعی میکنم یه مادر مهربون و در عین حال قاطع باشم. امیدوارم بتونم وظیفمو به درستی انجام بدم. میخوام بهترین ها رو برای دخترم رقم بزنم. آینده روشنی رو براش آرزو میکنم.
22. نی نی سایت و دنیای مادرانه
خاطرات بارداری: سفری پر فراز و نشیب
نی نی سایت تو تمام این دوران همراه من بود. یه منبع اطلاعاتی ارزشمند و یه پاتوق برای تبادل نظر با مادران دیگه. از تمام مادرانی که تجربه هاشون رو با من به اشتراک گذاشتن ممنونم. این سایت خیلی بهم کمک کرد تا تو این مسیر پر فراز و نشیب احساس تنهایی نکنم. ممنون از همه شما. امیدوارم این خاطرات برای شما هم مفید باشه. به امید دیدار. خداحافظ.
1. شوک مثبت و اولین بی بی چک
لحظه دیدن دو خط روی بی بی چک، مخلوطی از شوک و شادی بود. باورم نمیشد! بعد از ماهها تلاش، بالاخره نتیجه داد. دستام میلرزید و نمیتونستم جلوی اشکام رو بگیرم. به همسرم زنگ زدم و با صدای لرزون خبر رو بهش دادم. هنوز هم حس و حال اون لحظه رو به خوبی به یاد دارم. یه حس عجیب و دوستداشتنی. ترس هم چاشنی این حس بود. ترس از مسئولیت بزرگ مادری. یادمه چند تا بی بی چک دیگه هم خریدم تا مطمئن بشم!انگار مغزم نمیتونست این خبر رو پردازش کنه. اولین قدم به سوی یک زندگی جدید.
2. ویار و تهوعهای صبحگاهی (و ظهرگاهی و شامگاهی!)
ویار، یه کلمه خیلی کوچیک برای توصیف اون حسهای وحشتناکه! تهوع صبحگاهی فقط یه اسم قشنگه، من تمام طول روز حالت تهوع داشتم. از بوی غذا متنفر شده بودم. هیچی نمیتونستم بخورم. حتی فکر کردن به بعضی غذاها حالم رو بدتر میکرد. تنها چیزی که میتونستم تحمل کنم، نون خشک و لیمو بود. دکتر بهم قرص ضد تهوع داد، اما خیلی تاثیر نداشت. همسرم خیلی هوامو داشت و هر چیزی که دلم میخواست برام تهیه میکرد، حتی اگه فقط یه قاچ سیبزمینی آبپز بود. خداروشکر این دوره سخت، بالاخره تموم شد. ولی هنوزم با یادآوری اون روزها، یه کم حالم بد میشه!
3. سونوگرافیهای اولیه و شنیدن صدای قلب کوچولو
اولین سونوگرافی، یه معجزه بود. دیدن یه نقطه کوچیک که کمکم داشت شکل میگرفت. شنیدن صدای قلبش، یه لحظه فراموش نشدنی بود. اشک شوق توی چشمام جمع شد. به همسرم نگاه کردم، اونم داشت گریه میکرد. یه حس عمیق از عشق و مسئولیت وجودم رو پر کرد. هر بار که سونوگرافی میرفتم، بیشتر عاشق این موجود کوچولو میشدم. دلم میخواست هر چه زودتر بغلش کنم. انتظار، سختترین کار دنیا بود.
4. تعیین جنسیت و جشن کوچولو
وقتی دکتر گفت “دختره!”، یه جیغ بلند کشیدم. همیشه دلم میخواست یه دختر داشته باشم. تصور کردنش هم برام لذتبخش بود. یه جشن کوچیک با خانواده گرفتیم و جنسیت نینی رو اعلام کردیم. همه خیلی خوشحال شدن. کلی لباسهای صورتی و عروسک برام هدیه آوردن. کم کم داشتم برای خرید سیسمونی آماده میشدم. اسم دخترم رو هم انتخاب کرده بودیم. یه دنیا ذوق و شوق داشتم.
5. لگد زدنهای جنین و ارتباط مادر و فرزندی
اولین لگد زدنها، یه حس عجیب و غریب بود. یه جور ارتباط مستقیم با دخترم. احساس میکردم که باهام حرف میزنه و به وجودش توی زندگیم خوشحاله. وقتی دستم رو روی شکمم میذاشتم، لگد میزد و من غرق لذت میشدم. باهاش حرف میزدم، براش قصه میخوندم و آهنگ گوش میدادم. مطمئن بودم که صدام رو میشنوه و حس میکنه. این لحظات، از شیرینترین خاطرات بارداریم بود. دلم برای اون لگد زدنها تنگ شده.
6. ورم پاها و کمردرد
هر چی به ماههای آخر بارداری نزدیکتر میشدم، ورم پاهام بیشتر میشد. کمردرد هم امونم رو بریده بود. دیگه نمیتونستم درست راه برم یا بخوابم. همسرم همیشه پاهام رو ماساژ میداد و سعی میکرد دردم رو کم کنه. بالشهای مخصوص بارداری هم خیلی کمک میکرد. اما با این حال، خیلی اذیت میشدم. فقط به این فکر میکردم که هر چه زودتر دخترم رو بغل کنم تا همه این دردها تموم بشه. درد شیرین مادری.
7. خرید سیسمونی و چیدن اتاق نینی
خرید سیسمونی، یکی از لذتبخشترین کارهای دوران بارداری بود. کلی لباسهای خوشگل و اسباببازیهای رنگارنگ خریدم. اتاق نینی رو با وسواس خاصی چیدم. همه چیز رو با عشق انتخاب کردم. تخت و کمد، فرش، پرده، همه چیز صورتی و دخترونه بود. تصور میکردم که دخترم داره توی اتاقش بازی میکنه و من دارم از تماشای اون لذت میبرم. چیدن سیسمونی، یه جور آماده شدن برای ورود یه عضو جدید به خانواده بود. یه دنیا عشق توی اون اتاق کوچولو جمع شده بود.
8. نگرانیهای قبل از زایمان
هر چی به روز زایمان نزدیکتر میشدم، نگرانیهام بیشتر میشد. از درد زایمان میترسیدم، از اینکه نتونم از پسش بربیام. نگران سلامتی دخترم بودم، نگران اینکه مشکلی پیش بیاد. با همسرم و مادرم خیلی صحبت میکردم و اونها بهم دلداری میدادن. کلاسهای آمادگی برای زایمان هم خیلی بهم کمک کرد. به خودم میگفتم که قوی هستم و میتونم از پس این مرحله هم بربیام. توکل به خدا، بزرگترین آرامشبخش من بود.
9. انتخاب بیمارستان و دکتر
انتخاب یه بیمارستان خوب و یه دکتر باتجربه، خیلی مهم بود. از دوستام و آشنایانم پرس و جو کردم و تحقیق زیادی انجام دادم. بالاخره یه بیمارستان خوب و یه دکتر متخصص پیدا کردم. از انتخابم راضی بودم و احساس امنیت میکردم. اعتماد به دکتر، خیلی مهمه و باعث میشه استرس کمتری داشته باشی. به همه خانمهای باردار توصیه میکنم که تو انتخاب دکترشون دقت کنن. این انتخاب، تاثیر زیادی روی روند زایمان داره.
10. شروع دردهای زایمان
یه شب، دردهای خفیفی رو حس کردم. اول فکر کردم که دردهای کاذبه، اما کمکم دردها شدیدتر و منظمتر شد. فهمیدم که وقتش رسیده. به همسرم زنگ زدم و گفتم که آماده بشه. یه حس عجیب و غریب داشتم. ترس، هیجان، و یه جور حس آمادگی. وسایلم رو برداشتم و به سمت بیمارستان حرکت کردیم. توی ماشین، تمام خاطرات بارداریم رو مرور کردم. لحظات سختی در پیش بود، اما میدونستم که ارزشش رو داره. بالاخره وقت دیدن دخترم رسیده بود.
11. مراحل زایمان و تحمل درد
مراحل زایمان، سختترین و دردناکترین تجربه زندگی من بود. دردها غیرقابل تحمل بود، اما من سعی میکردم نفس عمیق بکشم و خودم رو آروم کنم. همسرم کنارم بود و دستم رو گرفته بود. حضورش بهم قوت قلب میداد. دکتر و پرستارها هم خیلی مهربون و صبور بودن و بهم کمک میکردن. به خودم میگفتم که قوی هستم و میتونم از پس این درد بربیام. تصور چهره دخترم، بهم انگیزه میداد تا تحمل کنم. زایمان، یه جنگ تمام عیار بود.
12. لحظه تولد دخترم و حس مادرانه
وقتی دخترم به دنیا اومد، یه حس عجیبی وجودم رو پر کرد. تمام دردها یه لحظه فراموش شد. فقط یه حس عمیق از عشق و شادی توی دلم بود. دخترم رو بغل کردم و بوی تنش رو استشمام کردم. یه بوی بهشتی. به صورتش نگاه کردم. یه صورت کوچولو و معصوم. میدونستم که از این لحظه به بعد، زندگیم برای همیشه تغییر کرده. من مادر شده بودم. این زیباترین و ارزشمندترین هدیه زندگی من بود.
13. شیردهی و شب بیداریها
شیردهی، یه تجربه شیرین و در عین حال چالش برانگیز بود. شب بیداریها، خستگی، درد سینه، همه رو باید تحمل میکردم. اما وقتی دخترم رو در آغوش میگرفتم و بهش شیر میدادم، همه این سختیها برام آسون میشد. یه حس عمیق از اتصال و نزدیکی بین من و دخترم وجود داشت. شیردهی، یه جور هدیه دادن بود. هدیه دادن عشق و سلامتی به دخترم. یادمه خیلی وقتها از خستگی گریه میکردم. ولی ارزشش رو داشت.
14. مراقبت از نوزاد و مسئولیتهای جدید
مراقبت از نوزاد، مسئولیت خیلی بزرگی بود. باید یاد میگرفتم که چطور پوشکش رو عوض کنم، چطور حمامش کنم، چطور آرومش کنم وقتی گریه میکنه. روزهای اول خیلی گیج و دستپاچه بودم، اما کمکم یاد گرفتم. با کمک همسرم و مادرم، تونستم از پس این مسئولیتها بربیام. مراقبت از نوزاد، یه جور سرمایهگذاری بود. سرمایهگذاری روی آینده. هزار بار خداروشکر که دخترم سالم بود. لحظه به لحظه بزرگ شدنش رو دیدم.
15. افسردگی بعد از زایمان و حمایت خانواده
بعد از زایمان، دچار افسردگی شدم. حس میکردم که دیگه مثل قبل نیستم. خسته بودم، بیحوصله بودم و از همه چیز ناراحت میشدم. اما همسرم و مادرم خیلی هوامو داشتن و بهم کمک میکردن. باهام صحبت میکردن، بهم دلداری میدادن و ازم حمایت میکردن. رفتم پیش روانشناس و با کمک اون تونستم از افسردگی عبور کنم. حمایت خانواده، مهمترین چیز تو این دوران بود. افسردگی بعد از زایمان، یه واقعیت تلخه که خیلی از مادرها تجربهاش میکنن.
16. اولین لبخند دخترم
اولین لبخند دخترم، یه لحظه جادویی بود. وقتی لبخند زد، انگار تمام دنیا به من لبخند زد. یه حس وصفناشدنی از شادی و عشق توی دلم بود. میدونستم که این لبخند، به خاطر وجود منه. به خاطر عشقی که بهش میدم. اولین لبخند دخترم، یه هدیه ارزشمند بود. یه انگیزهی قوی برای ادامه دادن. دلم میخواست همیشه اون لبخند رو روی صورتش ببینم.
17. اولین دندان و اولین کلمه
رویش اولین دندان دخترم، یه milestone مهم بود. به این معنی بود که دخترم داره بزرگ میشه و وارد مرحله جدیدی از زندگی میشه. بعد از دندان، اولین کلمهاش رو هم گفت. “مامان”. وقتی کلمه مامان رو از زبون دخترم شنیدم، اشک شوق از چشمام جاری شد. این کلمه، برام با ارزشترین کلمه دنیا بود. یه جور تاییدیه بود. تاییدیه این که من یه مادر خوب هستم. یه حس افتخار عمیق داشتم.
18. اولین قدم و اولین تولد
اولین قدم دخترم، یه لحظه هیجانانگیز بود. وقتی دیدم که داره تلاش میکنه راه بره، قلبم داشت از خوشحالی میترکید. تشویقش کردم و کمکش کردم تا قدمهای اولش رو برداره. اولین قدم دخترم، یه قدم بزرگ به سوی استقلال بود. اولین تولدش رو هم جشن گرفتیم. یه جشن کوچیک و صمیمی. خانواده و دوستامون رو دعوت کردیم و یه روز به یاد موندنی رو با هم گذروندیم. دخترم یک ساله شد.
19. واکسنها و تبهای شبانه
واکسن زدن، همیشه استرسزا بود. دیدن گریه دخترم، قلبم رو به درد میآورد. تبهای شبانه بعد از واکسن هم خیلی اذیتکننده بود. باید تمام شب بالای سرش میموندم و مراقبش بودم. با کمپرس سرد و دارو، تبش رو کنترل میکردم. میدونستم که واکسن زدن، برای سلامتی دخترم ضروریه. برای همین سعی میکردم قوی باشم و تحمل کنم.
20. بیماریها و مراقبتهای ویژه
بیماریهای دوران کودکی، یه قسمت اجتنابناپذیر از زندگی هر بچه ای هست. دخترم هم مثل بقیه بچهها، مریض میشد. سرما میخورد، اسهال میشد، تب میکرد. وقتی مریض میشد، خیلی نگران میشدم و تمام تلاشم رو میکردم تا زودتر خوب بشه. به دکتر میبردمش، داروهاش رو به موقع میدادم و ازش مراقبت میکردم. مراقبت از بچهها تو دوران بیماری، خیلی سخته ولی ارزشش رو داره. سلامتی بچهها، مهمترین چیز تو زندگی هر پدر و مادری هست. خداروشکر هیچوقت بیماری خیلی جدی نگرفت.
21. تربیت و آموزش
تربیت و آموزش دخترم، یه مسئولیت بزرگ و چالشبرانگیز بود. میخواستم یه انسان خوب و موفق تحویل جامعه بدم. سعی میکردم بهش ارزشهای اخلاقی رو یاد بدم، بهش احترام گذاشتن رو آموزش بدم، بهش کمک کنم تا استعدادهاش رو کشف کنه. کتاب میخوندم، باهاش بازی میکردم، بهش اجازه میدادم تا تجربه کنه و یاد بگیره. تربیت و آموزش، یه سرمایهگذاری بلندمدت هست. یه سرمایهگذاری روی آینده دخترم و آینده جامعه. سعی کردم همیشه الگوی خوبی براش باشم.
22. خاطرات شیرین کودکی
دوران کودکی دخترم، پر از خاطرات شیرین و به یاد موندنی بود. مسافرتها، جشنها، بازیها، خندهها، همه چیز قشنگ بود. با هم کتاب خوندیم، با هم نقاشی کشیدیم، با هم آهنگ خوندیم. لحظات شیرینی که با دخترم گذروندم، با ارزشترین دارایی من هستن. این خاطرات رو همیشه تو قلبم نگه میدارم. دوران کودکی، یه دوران زودگذر هست. باید قدرش رو دونست. از ته دل آرزو میکنم که دخترم همیشه شاد و سلامت باشه.







بله ! منم تو بارداری اون ویار صبحگاهی رو تجربه کردم … واقعا وحشتناکه کلا صبحا که بیدار میشدی اولین چیزی که میزدی به صورتت همون حالت تهوع بود 😅 چاره اش رو پیدا کردم یه تیکه نان خشک میخوردم قبل پاشدن از رختخواب و یکی دو تا بیسکویت کنار تخت میذاشتم … واسه سوزش معده هم که حس میکردم آتیش زبونم رو سوزونده باید میگفتی 😂 شیر سرد و ماست کم چرب نجاتم دادن … هنوزم یادمه روزایی رو که کمر درد داشتم و شوهرم پاهام رو ماساژ میداد میشد گفت بهترین لحظات بود 🙈
یک دوره پر از هیجان و چالش های جور وا جوره. تو سه ماهه اول یه روزایی بود که حس می کردم هیچ انرژی ندارم و فقط می خواستم تو تخت بمونم. تهوع صبحگاهی اصلا به صبح محدود نبود، کل روز حالت بهم می خورد. یادمه یه روز برای خرید رفته بودم و بوی میوه تو سوپرمارکت امانم رو بریده بود، مجبور شدم سریع بیام بیرون.
خیلی ها فکر می کنن ویار فقط هوس خوراکی های عجیب غریبه، اما گاهی حتی فکر کردن به غذا هم آزاردهنده می شه. من تو اون دوران فقط می تونستم نان خشک و پنیر بخورم، اون هم با کلی زور.
جزوه دست نویس دکترم رو همیشه همراهم بود. فشار خون و آزمایش ها رو دقیق یادداشت می کردم. یه بار فشارم افتاد و سرگیجه گرفتم، دکتر گفت باید بیشتر استراحت کنم. از اون به بعد کارهای سنگین رو کنار گذاشتم.
حرکات جنین برام عجیب ترین حس دنیا بود. اولین باری که لگد زد، باورم نمی شد یه موجود زنده تو شکمم داره تکون می خوره. همسرم همیشه دستش رو روی شکمم میذاشت تا بتونه حرکات رو حس کنه، اما جنین هر بار دستش که می رسید ساکت می شد، انگار عمدی بود!
تو ماه های آخر خوابیدن تبدیل به یه چالش جدی شد. بالشت های زیادی خریدم تا یکی رو پیدا کنم که بتونم با اون راحت بخوابم. شب ها کلی غلت می زدم که یه وضعیت راحت پیدا کنم، اما معمولا موفق نمی شدم. صبح ها هم با کمردرد از خواب بیدار می شدم.
یه چیز دیگه که تو کلاس های آمادگی زایمان یاد گرفتم، این بود که نباید به داستان های ترسناک زایمان که بقیه تعریف می کنن توجه کرد. هر کسی یه تجربه منحصر به فرد داره. من سعی کردم اصلا به حرفای منفی گوش ندم و ذهنم رو مثبت نگه دارم.